جدول جو
جدول جو

معنی حساب کشیدن - جستجوی لغت در جدول جو

حساب کشیدن(گِ رِ تَ)
حساب خواستن از عامل و حسابدار. حساب طلبیدن از کسی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عذاب کشیدن
تصویر عذاب کشیدن
درد کشیدن، رنج بردن، رنج و آزار را تحمل کردن، عذاب بردن
فرهنگ فارسی عمید
(نُ / نِ / نَ هَُ تَ)
دور کردن حساب. (ارمغان آصفی) :
بر سواد عمر چون زد سوی کافوری بیاض
یک قلم باید حساب آرزوها برکشید.
مخلص کاشی (از ارمغان آصفی).
، پرس و جو کردن. به کار کسی رسیدگی کردن. از کسی توضیح اعمال خواستن
لغت نامه دهخدا
(لَ غَنْ)
بدور زمین یا چیزی خط مرزی کشیدن
لغت نامه دهخدا
(طِ کَ دَ)
حسرت خوردن:
نه تنها شانه حسرت میکشد از تار گیسویش
دل آئینه هم داغ است از محرومی رویش.
فطرت (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رُ صَ / صِ خوا / خا تَ)
برآوردن کباب از سیخ و گوشت از دیگچه (بهار عجم) (آنندراج). به سیخ کردن قطعات گوشت و بر آتش نهادن برای بریان شدن:
یک روز نمی کشی شرابی
کز لخت جگر کشم کبابی.
ظهوری (از آنندراج).
ببزم باده کشان هر کسی کند کاری
یکی شراب کشد دیگری کباب کشد.
محمدقلی سلیم (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ / یِ تَ)
رکاب گرفتن. دوال گرفتن در وقت سواری دادن. (آنندراج) :
ستاند اگر نور ازین آفتاب
به رغبت کشد ماه عیدش رکاب.
وحید (از آنندراج).
چو پای سعادت کند در رکاب
ز یک سو رکابش کشد آفتاب.
نظام دست غیب (از آنندراج).
تو چون پیاده روی شاخ گل عنان گیرد
اگر سوار شوی ماه نو رکاب کشد.
سلیم (از آنندراج).
، اسب را بحرکت تند درآوردن با زدن آهن رکاب بر دوپهلوی وی. رکاب زدن
لغت نامه دهخدا
(سِ پَ گَ دی دَ)
کشیدن گلاب از گل. گل را بطریق مخصوص پختن تا از آن گلاب به دست آید
لغت نامه دهخدا
(غُ گِ رِ تَ)
نقاب کشیدن بر چیزی، پرده بر آن انداختن. آن را زیر پرده و روی پوشی پنهان کردن:
نوعروسی است این که از رویش
خاطر او بر او کشیده نقاب.
ناصرخسرو.
چو شد آفتاب مرا روی زرد
نقابی به من درکش از لاجورد.
نظامی.
، نقاب کشیدن از چیزی، نقاب از آن برگرفتن. آن را ظاهر و نمایان کردن. نقاب گشادن
لغت نامه دهخدا
تصویری از بساط کشیدن
تصویر بساط کشیدن
پهن کردن بساط فرش کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکاب کشیدن
تصویر رکاب کشیدن
دوال کشیدن (دوال تسمه رکاب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عذاب کشیدن
تصویر عذاب کشیدن
رنج کشیدن عذاب بردن، عذاب بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کباب کشیدن
تصویر کباب کشیدن
بر آوردن کباب از سیخ و گوشت از دیگچه و غیره: (یک روز نمی کشی شرابی کز لخت جگر کشم کبابی) (ظهوری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلاب کشیدن
تصویر گلاب کشیدن
استخراج گلاب از گل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حساب کردن
تصویر حساب کردن
بررسی کردن، مطالعه و دقت کردن، محاسبت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بساط کشیدن
تصویر بساط کشیدن
((~. کِ دَ))
بساط گستردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حساب کردن
تصویر حساب کردن
همارنیدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تاسف داشتن، متاسف بودن، افسوس خوردن، دریغ خوردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
محصور کردن، دیوار کشیدن، حصارکشی کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از حساب کردن
تصویر حساب کردن
Account
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از حساب کردن
تصویر حساب کردن
compter
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از حساب کردن
تصویر حساب کردن
לחשב
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از حساب کردن
تصویر حساب کردن
गिनना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از حساب کردن
تصویر حساب کردن
menghitung
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از حساب کردن
تصویر حساب کردن
นับ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از حساب کردن
تصویر حساب کردن
tellen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از حساب کردن
تصویر حساب کردن
contare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از حساب کردن
تصویر حساب کردن
contar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از حساب کردن
تصویر حساب کردن
contar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از حساب کردن
تصویر حساب کردن
计算
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از حساب کردن
تصویر حساب کردن
liczyć
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از حساب کردن
تصویر حساب کردن
рахувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از حساب کردن
تصویر حساب کردن
zählen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از حساب کردن
تصویر حساب کردن
считать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از حساب کردن
تصویر حساب کردن
計算する
دیکشنری فارسی به ژاپنی